همه ما در گفتگوهای روزمره با دوستان و آشنایان، یا خودمان از عبارت "آب باریکه" برای درآمدی جهت امرار معاش در حد بخور و نمیر استفاده می کنیم و یا از دهان دیگران می شنویم. این عبارت که فکر نمی کنم به این منظوری که ما بکار می بریم و یا از آن می فهمیم در جوامع دیگر استفاده شود، به معنی اینست که خود را به یک درآمد ثابت پایداری که ناشی از کار و تلاش نباشد برسانیم و سپس برای درآمد بیشتر از آن اگر لازم باشد، شاید کار مفیدی انجام بدهیم.
یک مدیر کارآفرینی اخیرا در یک مصاحبه مطبوعاتی چنین بیان می کند: "برخی از ایرانیها، به دلیل تغذیه از اقتصاد نفتی و اقتصاد دولتی، واقعا دنبال کار نیستند. معنی کارجویی در فرهنگ مردم ایران، کار دولتی و پشت میز نشینی است؛ آب باریکهای که فرد بتواند به سرعت و بیدغدغه به دست آورده و با آن تشکیل زندگی دهد و بچهدار شود". همانگونه که در این مطلب آمده است اصل برای ما تشکیل زندگی و بچه دار شدن است و برای رسیدن به این اصل، آب باریکه لازم است نه کار مفید! اصلا به مخیله مان خطور نمی کند که برای داشتن یک زندگی با حداقلی از رفاه، مسکن مناسب، خوراک کافی، پوشاک متناسب، خدمات بهداشتی و درمانی، خدمات آموزشی و کمی هم تفریح و سرگرمی لازم است، خوب اگر همه ما میخواهیم با رسیدن به آب باریکه بدون کار و زحمت به زندگی برسیم پس این حداقل ها را چه فرد یا افرادی فراهم کنند؟ اگر بلافاصله همه ما انگشت نشانه را به طرف دیگری دراز کنیم وهیچکس حاضر نباشد به سمت خود نشانه برود چه اتفاقی می افتد؟ این اتفاق برای جامعه ما خیلی آشنا است، مردمی که کار نمی کنند و بودجه کشورشان از محل فروش نفت تامین می شود و با اجناس بنجل چینی که با پول نفت خریداری و وارد می شود زندگی می کنند و بچه دار می شوند و با ماشین سواری تفریح می کنند و سرانه مطالعه شان تقریبا صفر است، چرا که همه با لطایف الحیل خود را به پشت یک میز دولتی رسانده اند و آب باریکه برقرار شده است. در این شرایط وقتی به یک کارشناس کشاورزی پیشنهاد می شود که با تولید یک باغ میوه و کار و تلاش علمی در آن به زندگی و بچه دار شدن فکر کن بلافاصله برای فرار از این کار در امتحان فوق لیسانس و سپس دکترا شرکت می کند که شانس رسیدن به میز اداری آب باریکه خود را افزایش دهد و پس از مدتی می بینیم که در اداره دولتی مثلا ثبت احوال پشت یک میز در حال تخمه شکستن است.
گوش دادن به درد دل این مدیر دلسوز کارآفرینی واقعا انسان را از خود و جامعه ای که در آن زندگی می کند مایوس می سازد آنجا که می گوید: "دانش آموختگان کشاورزی با پشتسر گذاشتن مقاطع عالی تحصیلی دنبال فرار کردن از مزارع هستند. وام های کارآفرینی ما صرف خرید خودرو و لوازم خانه میشود و بیشتر کارجویانی که به بانک توسعه تعاون مراجعه کرده و متوجه شدهاند نقدینگی وام عاید آنها نمیشود و وام به صورت تجهیزات کار و حمایت های آموزشی در اختیار آنها قرار میگیرد از دریافت وام انصراف دادهاند" و یا با آه و افسوس بیان می دارد: "ما ایرانیها واقعا به دنبال کار کردن نیستیم. دغدغه بسیاری از ما این است که پول بدون زحمت بهدست آوریم، از آسانترین و معجزه آساترین روشها. شاید یکی از مهمترین علل ایجاد این باور و تفکر نسبت به کار، اقتصاد دولتی و اقتصاد نفتی باشد. کسی به کار تولیدی اهمیت نمیدهد همه میخواهند پشت میز نشین باشند. الان بیشتر فارغالتحصیلان بیکار ما در یک رشته تولید محور درس خواندهاند. دانشآموختگان رشته کشاورزی حتی حاضر نیستند تا سر یک مزرعه بروند. لیسانس را تبدیل به فوقلیسانس و فوقلیسانس را تبدیل به دکترا میکنند که مبادا پایشان به مزرعه برسد و نهایتش اینست که بتوانند در رشته تحصیلی خودشان تدریس کنند یا به یک کار اداری برسند، هرچند آن کار کاملا غیرمرتبط با آموختههایشان باشد. آموختههایی که برایش وقت و هزینه گذاشتهاند".
متاسفانه هزینه کردن درآمدهای نفتی در مصرف، به صور مختلف مانند تزریق یارانه برای قندو شکر و روغن و بنزین و .....، واردات اجناس چینی و پرداخت حقوق و مزایای پشت میز نشینی دولتی، ما را به سمت فرهنگ مصرفی با اتصال به آب باریکه کشانده است و من هیچ راهی به نظرم نمی رسد جز اینکه همین امروز یارانه ها را به سمت آموزش و سلامت سوق دهیم و از پرداخت هرگونه آب باریکه ای خودداری نمائیم. افراد ناتوان نیز با مکانیسم های مشخص علمی شناسائی شده و در اختیار سازمان های متولی این امور قرار بگیرند و باید متوجه باشیم که درصد افراد ناتوان در یک جامعه درصد تعریف شده ای است که نباید از آن تجاوز بشود و اگر شد بدانیم که در شناسائی افراد ناتوان از شاخص های علمی استفاده نشده است.
این پاراگرف از کارشناس فوق الذکر بسیار جالب است، بخوانید و .......
"ما دیدگاه درستی به کار نداریم. انتظاراتمان غیرواقعی است. دنبال ارزشگذاریهای کاذب نسبت به مشاغل هستیم و این ارزشگذاریهای نادرست از همان ابتدای کودکی و بحث انتخاب شغل آینده به ما القا میشود. همین باعث میشود تعداد زیادی از مشاغل از دایره انتخابهای ما حذف شوند و تعدادی دیگر با انتظارات نادرستمان از یک شغل از دست بروند. بهعنوان مثال داشتن یک باغ پسته در ایران مساوی با ثروت است. بازارهای صادراتی فراهم است و شغل هم یک شغل تولیدی و بر مبنای اقتصاد غیرنفتی است. لازمه این کار چیست؟ اینکه شما زمینی را خریداری کنید و در آن نهال پسته بکارید، ٥سال صبر کنید تا درختها به بار بنشینند و محصول دهند. بعد از این مرحله درآمدزایی قابل توجه ایجاد میشود، اما اگر من بهعنوان مشاور شغلی این پیشنهاد را به یک جوان بدهم ولو با تحصیلات کشاورزی، چقدر از آن استقبال میکند؟ اولین جمله این است که چهکسی حوصله دارد ٥سال منتظر بماند؟! او دنبال یک کار پشت میز نشینی فوری است با حداقل درآمد که بلافاصله بعد از آن سایر برنامههای زندگیاش را به اجرا درآورد و مثلا ازدواج کند و بچهدار شود و ..."
|
نظرات